Tuesday, December 9, 2008

چراغ


شده هیچ وقت شب تویه یه بیشه گیر بیوفتیدواون وقت ندونین از کدوم راه برید


بعدیه دفعه از دور نور ضعیفه چراغی رو از یه خونه روستایی ببینید


چه حالی بتون دست میده از دیدن اون نور؟


حالا اگه به یکباره اون چراغ خاموش شه


اون وقت چه حالی بتون دست میده؟


خدایا این چراغها را برای همه تو راه مونده ها روشن نگه دارتا راهشون رو پیدا کنن


آمین

I am your friend


I am your friend

Though I don't have a solution for all of your problems,I'll listen.

Though I can't take away your pain ,I'll be there for you.

Though I can't prevent you from falling,I'll offer a hand and help you stand on your feet.

Though your happiness and success are not mine,I'll take pleasure in them.

Though I may have different view point ,I'll respect your opinion.

Though I can't fix everything that's wrong,I'll offer my support and I'll do all of this
because I am your FRIEND

Wednesday, November 26, 2008

صدای طبیعت

راه میرم تالاپ تالاپ تالاپ
روی برگهای خشک خش خش خش
آروم آروم حس میکنم این زمین گرد و بزرگ رو با پاهام می چرخونم درست مثل بچه های تو سیرک که رو توپ راه میرن
تک تک صدای نامنظم قطرات بارون رو می شنوم
صدای نفسهای تند وتند خودم به این صداها اضافه میشه
بارون صورتم رو خیس میکنه
سرشار میشم از شادی دیگه به دروغهای آدما که چند روز پیش دلمو شکسته بودن فکر نمی کنم فقط
لطافت بارون رو حس میکنم بوی نم رو با تمام وجودم راهی ریه هام میکنم
روسریم به سرم چسبیده گرش روتند باز میکنم واونو میتکونم و سوز سرد می پیچه زیر روسریم
چه طبیعت قشنگی
خدایا شکرت
غرق شادیم
اه چه خبرمه ؟چرا اینقدر تند میرم
خوب یواش یواش می ایستم
یه نفس عمیق
اینجا مغازه ای نیست بنابراین رفت و آمد هم کمه
پس بیایستم
به تنه درخت تکیه میدم
صدای برگای زیر پام که از بارون خیس شدن کم شده اما نرم آهنگی موزون از میون برگهای این چنار خسته که بش تکیه دادم شنیده میشه
انگار هنوز خواب نیست اما داره خودش رو آماده میکنه برا خواب زمستونیش
بیشتر دقت میکنم صدای جاری شدن آب توی جوی کنار جاده آهنگ طبیعت رو کامل تر میکنه
خوب باید راه بیوفتم اما نه تند
همینجور که راه میرم با خودم زمزمه میکنم شعر سهراب رو
گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را......
تالاپ تالاپ تالاپ

Friday, October 31, 2008

تو آرام آرام خواهی مرد

تو آرام آرام خواهی مرد
اگر سفر نکنی
اگر مطالعه نکنی
اگر به نجوا های زندگی گوش فرا ندهی
اگر قدر خود را ندانی

تو آرام آرام خواهی مرد
آن هنگام که نفست وخواسته درونت را پایمال کنی
زمانی که اجازه ندهی دیگران به تو کمک کنند

تو آرام آرام خواهی مرد
اگر بنده عادات خویش شوی
هر روز بر مسیر قبلی قدم برداری
در روز مرگی خود تغییری ایجاد نکنی
رنگهای نو برای پوشش خویش انتخاب نکنی
یا با آنها که تو را نمی شناسند صحبت نکنی

تو آرام آرام خواهی مرد
اگر از احساسات و هیجانات آشفته که درخشش را به چشمانت ارزانی می بخشند و تپشهای قلبت را استوار تر می سازد دوری کنی


تو آرام آرام خواهی مرد
اگر زندگی خود را تغییر ندهی آن هنگام که از کار یا عشق خود راضی نیستی
اگر از اطمینان به عدم اطمینان خطر نمی کنی
اگر به دنبال رویاهایتان نمی روی
واین اجازه را به خود نمی دهی که حتی یک بار در طول زندگی از فرمان عقل خویش فرار کنی
زندگی را امروز آغاز کن
امروز خطر کن
امروز کاری کن
نگذار آرام آرام بمیری
خوشحالی را فراموش نکن

پابلو نرودا

Tuesday, September 16, 2008

چرا

چرا
چرا دروغ میگیم
چرا کاری میکنیم که دیگه نتونیم به هم اعتماد کنیم
چرا از هر چیزی برا له کردن هم استفاده می کنیم
خسته شدم
خسته شدم از این که نمیشه رو راست بود
خسته ام از جامعه دروغ
از تزویر
از ریا
وای ی ی ی ی ی ی
چرا آدما اینقدر عوض شدن
کجا میخوایم بریم
برا پول؟
برا اینکه احساس کنیم اه گولش زدیم ؟خوب بعدش چی
خوشحال شدین؟
شادی که رو دروغ ساخته شده باشه چقدر دوام داره؟
تا کی میخوایم بگیم ایرانیا همشون کلک هستن
مگه ما کجایی هستیم
یکی از اون آدمای کلک که به منافع یک لحظهایش فکر میکنه ماییم
برا چی دروغ میگیم
بیا امروز تصمیم بگیریم دروغ نگیم
هر وقت خواستیم بگیم دست بزاریم رو دهنمون و به خودمون اخطار بدیم
که حداقل امروز نه
خسسسسسسسسسسسسسسسسسسسته ام
اینجا زمین من و توست
بزار دیوار اعتماد رو موریانه نخوره
کمک کن
کمک کن که هموطنانم به ایرانی بودنشون افتخار کنن
به پاک بدنشون وصادق بودنشون

Thursday, July 17, 2008

ای مهربانترین پدر روزت مبارک


بابا جون روزت مبارک
هنوز گاهی میشینم و آلبومهای بچگی رو نگاه میکنم که تو چه مهربانانه من رو روی شونت این ور و آنورمیچرخوندی
کوچک بودم و بلد نبودم بات کل کل کنم
اما همینکه یکم بزرگ شدم
شروع کردم به ابراز عقیده
چون از خودت یاد گرفتم اگر حرفی با عقایدم منافات داشت از گفتن نه نترسم
اما ببخش بابا من حتی به معلم زندگیم یعنی پدرم بعضی جاها نه گفتم
الان که پسرم شروع کرده به نه گفتن دارم میفهمم که پدرها چقدر خوبن که سخت ترین درسها رو حتی اگه به ضرر خودشون باشه از بچه ها دریغ نمیکنن
بابای خوبم نمیدونی چقدر وقتی تو بیمارستان بستری بودی
من درمانده شده بودم
بابا بازم با خودخواهیه بچگونه میگم به خاطر ما مواظب خودت باش
خیلی دوستت دارم، کاش میدونستی چقدر، چون خودم هنوز معیاری برا اندازه گیریش پیدا نکردم
قربونت برم
ای مهربانترین پدر روزت مبارک