Wednesday, December 1, 2010

http://aseman-ary.blogspot.com/
گاهی فکرام رو اینجا  مینویسم

Tuesday, November 30, 2010

خوشحالم

خوشحالم تو جایی هستم که می تونم با مردم فرهنگای دیگه آشنا شم
امروز با یه خانم وآقا آشنا شدم
یه قهوه خونه داشتن
آقاهه ترک ترکیه بود و خانمه ترک ترکمنستان
خیلی مهمون نواز بودن
و با انگلیسی ترکی قر و قاطی بام حرف میزدند
نمیدونم چه جوریه که اینجا  حتی اگه زبونی رو هم بلد نباشی
یه راهی پیدا می کنی و حرفشون رو می فهمی
خلاصه تو این کشور اگه تو خونه ننشینی دلت نمی گیره چون مردمونش
خیلی راحت دوست میشن
اینجوری فقط ایرانیا رو نمی بینی
که تو همین فرهنگ خودت بچرخی وفکر کنی فرهنگ خودت از همه برتره
عیبای فرهنگت رو بهتر میتونی ببینی
اینش خیلی محشره
نه اینکه بگم فرهنگ دیگران از ما بهتره نه
می خوام بگم توریستی بودن یک کشور کاری میکنه که مردم بتونن با فرهنگهای مختلف سازش کنن و احترام دیگران رو حفظ کنن
نظر شما چیه؟

Monday, November 29, 2010

دوست

چقدر خوبه که آدم میتونه دوستای خوب داشته باشه
یه لحظه رو بدون دوست تصور کنین چه بد میشه دنیا

خوشحالم که هستین برا اینکه باتون درددل کنم و باتون بخندم
عصبانی شیم از هم ، بعد  همدیگه روبیشتر دوست داشته باشیم
به خاطر دوستای خوبی که تو زندگی داشتم و دارم و خواهم داشت
خدا جون متشکرم
خدایا تو چقدر دوستم داری که اینجوری مهرت رو نشون میدی
نمیزاری احساس تنهایی کنم
همیشه از تنهایی میترسم چون تنهایی خودخواهمون میکنه
و من نمی خوام خود خواه باشم
خدا جون متشکرم

Saturday, November 27, 2010

سرگردان

رد پایت را دیدم
روی شنهای داغ آهسته قدم برمیداشتیم
انگشتانمان به هم گره خورده بودند
دستت را محکم گرفته بودم
دانه های عرق از میان دستانمان می غلتیدند
ناگهان به بهانه خشک کردن دستانت ،دستت را ربودی
منتظر ماندم
 اما سستی و تردید را در دستهای دور افتاده ات می دیدم
ارتعاش صدایت،رگهای برجسته پیشانی و دودو چشمانت
و دزدیدن آن نگاه
و آن آه بلند
.....
از میان فشار دندانهایت فقط یک نه شنیدم
نه
نه دیگر نمی توانم
چرخش سریع بدنت به نقطه ای کاملاً دور از من
تمام بندهای نامرئی بین ما  را پاره کرد
.........
مدتها هر دو جنگیده بودیم هر دو تلاش کردیم
هنوز خسته نشده بودم وسرشار از انرژی بودم
تا این آه
.............
شاید خسته شدی
یا نگاه تشنه من حرکت را از پاهایت گرفت
شاید ..شاید
چرا آن شانه های مردانه که ستبرو استوار
 زمانی غمهای مرا در آغوش میکشیدند
اینچنین افتاده وخسته به نظر میرسید
............
دریغ که در حسرت یک نگاه مرا در آن بیابان تنها گذاشتی
و دویدی آنقدر تند که سالهای سال نتوانستم با قدمهایت همگام شوم
................
قلم را روی کاغذ انداختم نمی دانم چرا
بعد از این همه سال تو را به یاد آوردم
نمیدانم ولی انگار هنوز روی برگه کاغذ در حال دویدنی
برای فرار از من یا فرار از خودت
یا به قول دوستم فرار از حلقه های زمینی؟
اما به کجا؟
این را نفهمیدم

Tuesday, October 26, 2010

delam tangeh

delam tange
delam vase khonam tange
delam vase delshoreham tangeh
delam vase oon doroghayi ke majbor boodam begam ta bem began adame khubiam tange
delam vase iran tange
inja hich chizi del ro nemilarzone
inja hich chize ajibi pish nemiad
hame chiz ye navakhte
hava inghad tamize ke halet ro be ham mizane
delam yezare dod mikhad ta yade tehran bioftam
inja ageh yeki to meidon bashe nabayad varede meidoon shi
gahi badjensim gol mikone va in karo mikonam ona ham bara ekhtare khatar boogh  mizanan
to delam ghand ab mishe yeho yade tehran mioftam va oon sedaye boghash
mordam az bas faghat sedaye parande shenidam
delam kheili tange
delam vaghean tangeh
ghadre hamoon ashoba ro bedoonin
fek konam adam oonjory bishtar ehsase zendegi mikone

Friday, June 4, 2010

دلم میخواد خودم باشم

دلم میخوا د خودم باشم
با تمام ضعف هایی که دارم
این منم
فقط دلم نمی خواد به کسی آسیبی بزنم
ادعایی ندارم
 این منم
باورم کن

Tuesday, January 19, 2010

اعطای عشق


یه نگاهی بندازین به این آدرس این آدمای خیر دارن عشقشون رو یه جوری نثاراین کودکان عزیز میکنن
شاید شما هم به شکلی که دوست دارین بتونین در این راه کمک باشین
ممنون از توجهتون