Monday, January 12, 2009

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه

وای وقتی هوا ابریه همیشه یه بغض بد دارم
امروز از صبح فیوزام پریده بود
شاید نوسان برق بدن من انگار با این آسمون سیاه تهران ارتباطی داره
هی گیر دادم به خانواده
و همه در رفتن
وای مامان باز گیرهای سه پیچش شروع شد
طرفهای ظهر که شرشر بارون رو شنیدم
یهو دلم باز شد دیگه از اون بغض خبری نبود
آروم شدم
یه جور آرامش عجیب
از هوای ابری بدم میاد اما بخاطر این رحمت بعدش تحمل میکنم
خدا بداد خانواده تو اینروزا ی ابری برسه
بگذریم
حالا که داره میباره
مشوره و میبره ،کاش بدیها ، غصه ها ، دردها ورنجهاوفقر رو با خودش میبرد

No comments:

Post a Comment