رد پایت را دیدم
روی شنهای داغ آهسته قدم برمیداشتیم
انگشتانمان به هم گره خورده بودند
دستت را محکم گرفته بودم
دانه های عرق از میان دستانمان می غلتیدند
ناگهان به بهانه خشک کردن دستانت ،دستت را ربودی
منتظر ماندماما سستی و تردید را در دستهای دور افتاده ات می دیدم
ارتعاش صدایت،رگهای برجسته پیشانی و دودو چشمانت
و دزدیدن آن نگاه
و آن آه بلند
.....
از میان فشار دندانهایت فقط یک نه شنیدم
نه
نه دیگر نمی توانم
چرخش سریع بدنت به نقطه ای کاملاً دور از من
تمام بندهای نامرئی بین ما را پاره کرد
.........
مدتها هر دو جنگیده بودیم هر دو تلاش کردیم
هنوز خسته نشده بودم وسرشار از انرژی بودم
تا این آه
.............
شاید خسته شدی
یا نگاه تشنه من حرکت را از پاهایت گرفت
شاید ..شاید
چرا آن شانه های مردانه که ستبرو استوار
زمانی غمهای مرا در آغوش میکشیدنداینچنین افتاده وخسته به نظر میرسید
............
دریغ که در حسرت یک نگاه مرا در آن بیابان تنها گذاشتیو دویدی آنقدر تند که سالهای سال نتوانستم با قدمهایت همگام شوم
................
قلم را روی کاغذ انداختم نمی دانم چرا
بعد از این همه سال تو را به یاد آوردم
نمیدانم ولی انگار هنوز روی برگه کاغذ در حال دویدنی
برای فرار از من یا فرار از خودت
یا به قول دوستم فرار از حلقه های زمینی؟
اما به کجا؟
این را نفهمیدم
بسیار، بسیار، بسیار زیبا بود! اگر خودت نوشته باشی واقعا آفرین به این قدرت قلم....
ReplyDelete"به بهانه خشک کردن دستانت..." همیشه برای دور شدن بهانه بسیار است.... با تاسف فراوان...
آرمين شاعرانه نمي گويد اما شاعرانه فكر مي كند . شايد بي تجربگي او در فن شعر ، باعث شده است تا "سرگردان " با پوستيني از نثر پا به دنياي ادبيات بگذارد . اما دوست دارم نگاه او را به بدعت نگاه يك سينماگر خلاق مانند كنم . او همانند يك سينماگر آماتور دوربين كوچكش را بر شانه گذاشته است و با پلانهاي كوتاه كوتاه ،و با كمترين كلام ممكن به طور موجز و مختصر صورتهاي خيال انگيز خود را به صورت يك فيلم كوتاه به خواننده ي متنش نشان مي دهد .
ReplyDeleteدر كادر تصوير نخست رد پايي روي شن ها (رد پايت را ...ديدم ) نشان داده مي شود و سپس در حركتي آرام و رو به بالاي دوربين دو جفت پا را در تصوير نشان مي دهد كه در حال قدم برداشتن بر روي شن هاي داغ هستند . (روی شنهای داغ آهسته قدم برمی داشتیم) . او با مهارت يك فيلمبردار كهنه كار زاويه ي دوربين با افق را باز هم بيشتر مي كند و اين بار در يك نماي نيم باز دو دست را نشان مي دهد كه در هم فرو رفته اند (دستت را محکم گرفته بودم) .و در حركت بعدي ، و در نمايي بسته تر ، لنز دوربين بر روي دستها زوم مي كند . (انگشتانمان به هم گره خورده بودند) .درخشش آفتاب تمام فضا را پر نور و داغ كرده است ، قطره هاي عرق روي دست ها ديده مي شود ( دانه های عرق از میان دستانمان می غلتیدند). در عبارات هاي بعدي او از بيان سينمايي فاصله مي گيرد و در مقام يك راوي خواننده را از نيات خود و مرد همراهش آگاه مي سازد . ( ناگهان به بهانه خشک کردن دستانت ،دستت را ربودی/منتظر ماندم/ اما سستی و تردید را در دستهای دور افتاده ات می دیدم) اما او خيلي زود باز به چشمانش ايمان مي آورد و خواننده را به دريچه ي نگاهش مهمان مي كند ؛(ارتعاش صدایت،رگهای برجسته پیشانی و دو دو چشمانت و دزدیدن آن نگاه و آن آه بلند)
در بيشتر اين قطعه او همواره نگاه پر تحركش را به اشيا ء و پيرامون خود مي دوزد و همانند يك سينماگر فيلم كوتاه با شتاب اما دقيق سعي مي كند در كوتاهترين زمان و مكان ممكن بيشترين احساس و تاثير را بر خواننده اش بگذارد . من با خواندن اين نوشته آرزو مي كنم كاش آرمين به خواندن متون سينمايي و فيلمنامه ها رغبت بيشتري نشان دهد . يقين دارم كه بارها نوشته اش از اين هم زيباتر و پر معنا تر خواهد بود .
اما اگر بخواهم به مفهوم و مضمون نوشته اش برگردم ، به يك جدايي و تنهايي مي رسم . زمينه ي حكايت ، بياباني است داغ و شروع داستان با شن هاي داغ و رد پا ، حسن تعليل مناسبي براي دريافت كل مضمون اين روايت كه همانا گم گشتگي و تغافل است ، مي باشد . بياباني وسيع پيرامون او را فراگرفته است . او خود مي گويد ؛( دریغ که در حسرت یک نگاه مرا در آن بیابان تنها گذاشتی) بيابان مي تواند نمادي بر تنهايي و گمگشتگي انسان باشد . پس آرمين در اين نوشته از دو چيز حرف مي زند ؛ تنهايي و تغافل . تنهايي و تغافلي كه بخش وسيعي از رنج انسان امروز را تشكيل مي دهد . تغافلي كه تكيه گاهش را از او مي ربايد و او را هرچه بيشتر در بيابان تنهايي خويش واماتده تر مي كند .
شاید خسته شدی/
یا نگاه تشنه من حرکت را از پاهایت گرفت/
شاید ..شاید/
چرا آن شانه های مردانه که ستبرو استوار/
زمانی غمهای مرا در آغوش میکشیدند/
اینچنین افتاده وخسته به نظر میرسید/
نمیدانم ولی انگار هنوز روی برگه کاغذ در حال دویدنی
برای فرار از من یا فرار از خودت
یا به قول دوستم فرار از حلقه های زمینی؟
در نهايت اين نوشته او به بازجويي از خود مي پردازد و با بسامد قابل توجهي از اگر ها، شايدها ، نمي دانم ها و چراها به همه چيزشك مي كند .و شايد فداكارانه و متواضعانه(و به تأسي از سنت دير پاي زن ايراني ) بخشي از مسئوليت آن تغافل را به دوش مي كشد . او در پايان نوشته بر آداب زميني مي تازد . آدابي كه روح انسان را چون حلقه اي از دام ها در خود گرفتار ساخته است . اما چون او كمتر از اين حلقه هاي زميني حرف زده است ، من هم به همين بسنده مي كنم . اميدوارم آرمين وجوه مثبت بر شمرده در اين نقد كوتاه را در نوشته هاي بعدي خود پررنگ تر و مشخص تر بياورد .
ممنون دوست قدیمی
ReplyDeleteزیبا نقد کردی من عاشق فیلم های خوب هستم شاید دیدی که تو نوشته من دیدی زاییده تجربه ایی باشد
از دلم می نویسم امید دارم بر دلها نشیند باز هم سپاس گذارم
دوستم میگه سپاس گزار درسته شما درست بخونینش چون نمیدونم چرا نمیشه درستش کرد.
ReplyDeleteاملا همیشه یه مسئله هست که توکت من نمی ره