گسی سیگار رو احساس کرد واون رو مزه مزه کرد بعد آروم آروم دود حاصله رو به بیرون فوت کرد. دودهای سیگار با آهنگی نرم توی هوا چرخیدن،نگاهش با دودها به پرواز دراومد.تا آنجا که ذرات دود از هم جدا شدن آنها را تعقیب کرد.نگاهش از پشت آن ذرات معلق به ابرهای پاره پاره شده تو آسمون گره خورد
خودش رو تصور کرد...اگر می شد رو اون ابرا لم میداد چه حال خوبی داشت...حتماً با ابرها می تونست به همه جا سفر کنه و با این تصور لبخندی رو لباش نشست
از اون بالا آدما رو قد یه مورچه میبینه واز اونجا به راحتی می تونه از ته دل بخنده بدون در نظر گرفتن رابطه های زمینی و قراردادهای الکی...از معلق بودن تو هوا لذت می بره
ووقتی با چرخش باد یک چند متری پایین لیز میخوره دلش هوری میریزه پایین و از این رقص باد قند تو دلش آب می شه.دستهای باد رومیتونه رو کمرش حس کنه که انگاری تو سر بالایی داره هلش میده تازه متوجه می شه که داره یک کوه بلند رو رد میکنه.از اون بالا بز کوهی رو که با وحشت تو کمرکش کوه داره می دوه رو نگاه میکنه .چقدرراحت هیجان زده میشه و از بیان هیجانش شرم نداره تو دلش میگه آدما اینجا نیستن که قضاوت کنن.چه کیفی داره و با یه لبخند کوچک و گردش سرش به جهت مخالف با بزه خداحافظی میکنه
رقص باد.... بالا و پایین.... خندهای از ته دل ....بدون هیچ خجالتی
چرخش...گردش...بالا پایین
حالا یواش یواش داره پایین میاد.
سبک سبک عین رقاصه ای می چرخه ومی چرخه تا نوک پاش زمین رو آروم آروم لمس می کنه و خوشحاله که خودش رو با کفش تصور نکرده.یخی زمین تمام اندامش رو می لرزونه
چشماش مسحور این همه زیباییست
زمین مجازات حوا بود که درمقابل زیبایی سیب سرنوشتش شده بود.تو دلش به حوا خندید...اگر اونم جای حوا بود به گازی از اون سیب ،این مجازات را به جون میخرید
با لبخندی به سیبی که تو ظرف میوه بهش چشمک می زد نگاه کرد
اونوبرداشت و با ولع تمام گاز بزرگی به اون زد ،
اونوبرداشت و با ولع تمام گاز بزرگی به اون زد ،
سلام
ReplyDeleteخوندم پست جديدت رو ، حرفهاي زيادي لازمه كه در موردش بايد بزنم. اين رو فقط به اين خاطر نوشتم كه بدوني اون رو خونده ام . اما از چند منظر بايد بهش نگاه كنم ؛از نظر معنايي ، تصوير هاي خيال انگيز ، زبان ، بيان هنري و همچنين لحن و دستور زبان . به همين خاطر لازمه كهمفصل راجع بهش بنويسم . موفق باشي و انشالله قلمت بهتر و قشنگتر از هميشه بنويسه
بدرود
به قول شما خارجیها "واندرفول"!! خیلی قشنگ بود! مرسی
ReplyDeleteدر اين نوشته هم – مثل نوشته ي قبلي – ماجرا از يك نماي بسته شروع مي شود ؛ كسي دارد سيگار مي كشد ، نگاه نويسنده روي لب و دهن شخصيت داستانش قفل مي شود . او در مقام يك داناي كل احساس او را نيز بيان مي كند؛"گسی سیگار رو احساس کرد واون رو مزه مزه کرد" وسپس دوباره عدسي دوربين نگاهش روي پيچ و شكن دود سيگار بسته مي شود و در يك نماي تلفيقي (fading) دود سيگار محو و ابرهاي پاره پاره در آسمان پديدار مي شوند. از اين جا به بعد تخيل گريزپاي او چون دختر بچه اي در آسمان بال و پر مي گشايد و فارغ از تمام رنج ها و دغدغه هاي بشري (بشر بالغ ) روي ابرها مي لمد و بر همه ي زمين و رابطه ها و قراردادهاي اسارت گرش از ته دل مي خندد . كودك درون او وابستگي ها و دلخستگي هاي زميني اش را با دلهره ي شيرين سر خوردن از روي ابرها معاوضه مي كند . او پاكيزه تر از هر زماني با عناصر طبيعتي كه مادرانه او را در آغوش خود گرفته اند رابطه اي صميمانه و بي همتا برقرار مي سازد .آنچنان كه "دستهای باد رومیتونه رو کمرش حس کنه " او با پشت پا زدن به همه ي شرم هاي ريز و درشتي كه كه مانند بازوان نيرومند اختاپوس او را در خود مي فشارد و هر لحظه از ذات و سرشت اصليش دور مي سازد ، دچار هيجان و شعفي كودكانه مي شود . پس از اين توصيفات انفسي او بار ديگر دوربينش را به كار مي گيرد و در نمايي بسيار باز و عمودي بزهاي كوهي را از ارتفاع زياد مي نگرد و بر همه ي نگراني هاي خودش (و البته همه ي آدميان ) قه قه مي خندد .
ReplyDelete